• 1398/03/23 - 08:51
  • تعداد بازدید : 559
  • زمان مطالعه : 2 دقیقه
به مناسبت 23 خرداد سالروز شهادت، شهید یوسف زاده

زندگی نامه جهادگر شهید ماشااله یوسف زاده

ای شهیدان ، عشق مدیون شماست """هرچه ما داریم از خون شماست ای شقایق ها و ای آلاله ها """ دیدگانم دشت مفتون شماست

جهادگر شهید ماشااله یوسف زاده

شهید در سال 1331 در شهر ماهان در یک خانواده مذهبی چشم به دنیا گشود دوران کودکی و نوجوانی را در ماهان گذراند در کارهای کشاورزی کمک دست پدر و مادرش بود پس از اتمام تحصیلات در دانشسرای کشاورزی به استخدام دامپزشکی کرمان درآمد و برای ادامه تحصیل در رشته دامپزشکی عازم تهران شد و پس از اخذ مدرک تکنیسین دامپزشکی بدون درنگ عازم جبهه های حق علیه باطل شد شهید بزرگوار به دفعات متعدد به جبهه های جنگ عازم شد و در عملیاتهای مختلف شرکت نمودند و می گفت امروز ما در معرض آزمایش الهی هستیم و باید از اسلام و خاک میهن و ناموسمان دفاع کنیم چندین بار مجروح شد و ترکش هم نتوانست مانع از رفتن او به جبهه شود او عاشق جبهه و شهادت بود از نظر اخلاقی خیلی خوش اخلاق بود و با همسر و فرزندان و فامیل دور و نزدیک بسیار مهربان بود به نماز اول وقت اهمیت می داد با قران مانوس بود و همیشه قسمتی از حقوق ماهیانه خود را به محرومین و فقرا می داد وی سرانجام در تاریخ 23/3/67 به فیض رفیع شهادت نائل آمد .

از این شهید بزرگوار پنج فرزند به یادگار مانده است :

1-خانم دکتر رضوان یوسف زاده ، پزشک عمومی

2-آقای محمدرضا یوسف زاده ، دانشجوی خلبانی

3-خانم دکتر مهدیه یوسف زاده ، روانشناس بالینی

4-آقای علیرضا یوسف زاده ، شاغل در اداره کل دامپزشکی استان

5-خانم فاطمه یوسف زاده ، دانشجوی دانشگاه تهران

به روایت همکار و همسنگر شهید :

شهید یوسف زاده در جبهه همیشه در حال ذکر و قران خواندن بود نماز شبش ترک نمی شد او یک استثنا بود خیلی وقت ها پوتین بچه ها را واکس می زد بعد از شهادت وی هرگاه صبح ها بیدار می شدیم پوتین های واکسن زده ما را به یاد شب زنده داریهای شهید بزرگوار می انداخت .

به روایت علیرضا فرزند شهید :

من پس از اخذ مدرک تحصیلی در اداره کل دامپزشکی استان مشغول بکار شدم و یک روز که در حال ماموریت در شهرستان بردسیر بودیم در روستای احمدآباد بردسیر که کارمان تمام شد یک پیرزن و پیرمرد سالخورده به ما چای تعارف کردند ما با اصرار آنها مشغول نوشیدن چای شدیم که بعد از لحظاتی پیرزن نگاهی به من کرد و گفت : شما چقدر شبیه شهید یوسف زاده هستی که همکارانم گفتند که ایشان پسر همان شهید است و بعد پیرزن اشک از چشمانش جاری شد و گفت که این اطاق ها را شهید زمانی که ما اوضاع بدی داشتیم برای ما ساخته بود و اصرار بر این داشت که به کسی نگوییم . پدر بزرگوار من از هرگونه کمک به مستمندان دریع نمی کرد و در امور خیر همیشه فعال و پیش قدم بود و در تمام مراحل زندگی برای اطرافیانش یک الگو بود با قرآن مانوس بود و دیگران را دعوت به تلاوت قران کریم می کرد و به پیروی از اوامر ودستورات امام خمینی فرا می خواند روزی که خبر شهادت پدرم در شهر پیچیده بود ما که از شهادت ایشان اطلاعی نداشتیم مادرم می گفت در آن روز تعدادی از فقرای محله گریه می کردند و بر سر می زدند .

  • گروه خبری : اخبار اسلایدر
  • کد خبر : 133493
کلمات کلیدی

نظرات

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

نظر دهید

لینک کوتاه